دلبرکمدلبرکم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

گل پسر نادیا

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ * و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمین *

 

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ * و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمین *

 

جشن تولد یک سالگی

سلام عزیزم جشن تولدت مبارک الهی 120 ساله شی اینم پست جشن تولدت با تاخیر ما جشنتو زودتر از 9 دی گرفتیم بخاطر شهادت و اینکه تو فرجه های بابا بود تزیینات تم تولدتو از چندماه پیش برات انجام داده بودم اینقد که ذوق جشنتو داشتم، جشنتم بابا جون حسین گرفت                     اینم شازده ی من     عاشق این آهویی منو بابایی خانواده مامانی کادو های آرتین جون کادوی من و بابا کادوی مامانی و بابا جون کادوی خال...
29 دی 1393

دوازده ماهگی

سلام نفسیییییییییییییییی مامان کارای جدید آرتین جووووونی: کتاب حسنی رو باز میکنی و به حسنی اشاره میکنی میگی نینی،بعدم به من نگا میکنی یعنی داری بمن نشون میدی. حرفای جدید آرتین جون: یاد گرفتی به بخاری، دستگاه بخور و ماشین ظرفشویی میگی جیزه (البته ماشین ظرفشویی در نظرت اصلا جیز نیست چون تا روشن میکنم بدو بدو میری دکمه هاشو فشار میدی) هر چی بخای میگی اده (ماه پیش میگفتی بده ) این ماه خروسک گرفته بودی نصف شب دیدم نمیتونی نفس بکشی صداتم درنمیومد سریع از رو تخت برداشتمت خیلی بد بود منم خیلی هول شدم بابا هم شیفت بود تنها بودم نمیدونی چقد ترسیدم به بابا  زنگ زدم گفتم بیا خونه تورو ببریم بیمارستان،بعد زنگ زدم به مامانی، گفت خ...
8 دی 1393

با تمام وجودم بخاطر وجود تو نازنینم سر به سجده میذارم

پسر عزیز و دوست داشتنی من ........ این دی ماه اولین سالیه که با تمام وجودم بخاطر وجود تو نازنینم سر به سجده میذارم و خدا رو بخاطر حضور تو همیشه عزیزم هزار بار شکر میکنم.... چرا که از روزی که نطفه تو همیشه عزیزمو تو وجودم حس کردم باورت کردم عاشقانه لگد هاتو ..تکونهاتو .. لمس کردم و بیصبرانه ثانیه ها رو به عشق در اغوش کشیدنت شمردم و اون لحظه ای که مشامم با عطر وجودت پر شد برای من نهایت زندگی و عشق بود وبس..... گریه کردی ..گریه کردم... خندیدی...خندیدم...نخوابیدی...نخوابیدم... راه رفتی دستای کوچولوی نازتو تو با عشق توی دستای خستم گرفتم با تو بودم ...هستم... و خواهم بود تا همیشه.... دردانه ام راه زیادی در پیش داریم ........تنها و تنها آرزویم به...
8 دی 1393

ماه یازدهم از زندگی نفسم

این ماه خیلیییییی شیطون شدی یجا بند نمیشی همش دنبالتم، کارای جدیدت: از هر چی میز و مبله میری بالا بعدشم با اعتماد بنفس بالا دستاتو ول میکنی انگار بلدی وایستی منم بدو بدو میام میگیرمت، ولی تازگیا دیگه خودت یاد گرفتی بشینی و با ملاحظه و آروم خم میشی و میشینی منم نمیام بگیرمت تا یاد بگیری بعضی وقتام با باسنت دنگ میفتی رو زمین، یکار دیگه هم یاد گرفتی از این سر مبلا تا اون سر مبلا آروم آروم میری ولی نه خیلی زیاد.فعلا هشت تا دندون داری وقتی من بزور میبوسمت با دندونای تیزت چونه و لپامو گاز میگیری بلاااااا، آخه مگه میشه نبوسید تورو خدا نکنه ببینی در اتاق خودت یا اتاق ما یا در حمام بازه بدو بدو چار دستوپا میای سمت اتاقا یاد گرفتی با خودت ماشین...
22 آبان 1393

ده ماهگی آرتین عزیزم

تازگیاا یاد گرفتی با انگشت به چیزایی ک دوسشون داری اشاره میکنی مثل آویز در اتاقت و بعضی وقتام میگی اده( یعنی بده) تازگیا زود قهر میکنی اگه چیزیو ک دوسداری ازت بگیرم ، وقتیم از رو زمین یه چیزی پیدا میکنی و میکنی تو دهنت وقتی من درمیارمش کلی گریه و اشک و زاری داری .اگه چیزیو از دستت بگیرم لجبازی میکنی و سرتو هل میدی عقب گندمک خیلی دوسداری،  ظرف ماست که ببینی داد و بیداد میکنی که بدین به من و دستتو میکنی تو ظرفو ماست میخوری اینجوری   چیکار داری میکنی؟ با شمام، به خیاطی علاقه داری شما؟؟؟؟ یبار من کار داشتم و توام هی نق میزدی واسه اینکه سرت گرم بشه کتاب رباعیات خیام بابا رو دادم بهت تو جعبش بود فک نمی...
15 آبان 1393

این یکی دو روز

سلام ناز ناز من میدونی من این چند وقت من چقد ناراحتت بودم؟؟؟ 7 مهر ک رفتیم بهداشت و اونا گفتن ک 200 گرم از ماه قبل اضافه کردی(البته با ترازوی خونه 400 گرم اضافه کرده بودی، مال بهداشت دیجیتال نیس) من خیلی ناراحت شدم و بخودم گفتم باید شیر خشک بیشتری بهت بدم از ترس اینکه شیر خودم خشک نشه تو داری کمتر وزن میگیری.........میدونی ک (از دو ماهگیت بخاطر یسری مسایل بهت شیر کمکی میدادم روزی یه وعده ، و شیر منم زیاد نبود بازم بخاطر یسری مسایل، خلاصه هر چی بزرگتر شدی میلت به شیر من کمتر شد هر چند هفته ک میگدشت دیگه شیر منو نمیخوردی و منتظر میموندی بهت شیشه بدم ولی من با هزار دوز و کلک کاری میکردم شیرمو بخوری، شاید هر بار ک میرفتیم خونه بابابزرگات ه...
21 مهر 1393

روز جهانی کودک

اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.                     &nb...
20 مهر 1393

نه ماهت شد

شیطون بلای مامان، نه ماهت شد خیلی خوشحالم ک نه ماه زندگی پر از عشق به من دادی ، خدایا ممنون وقتی تو دلم بودی عاشق این بودم ک  تنها مال منی،نه ماه توی دل من........امروز نه ماهه ک از دل من اومدی بیرون و جات توی دلم خالیه ولی تا وقتی نفس میکشم توی قلبم هستی این متنو خیلی دوسدارم بیاد روزهای خوبیکه  در یک تن بوذیم.......تقدیم بتو پسرم پسر عزیزم واژه ها در وصف احساس مادری عاجزند و من برای بیان عشقم به تو باید از گذرگاه دیگری بگذرم، به دنیای دیگر برسم، به دنیایی که تو اکنون نه ماه است در آنی، تاریک اما واقعی، خون اما زندگی و صدایی نیست جز تپش های قلب معصومانه ات در حوالی قلب عاشق من. مسافر کوچک من، از وقتی حضور شادی بخش...
4 مهر 1393

عکسای این روزات

سلام نازنازم خیلی شیطون شدی و واسم وقت خالی نمیذاری واسه همین آپ کردن وبلاگت یکم دیر به دیر انجام میشه ببین چه نمکی هستی چون بای بای کردنو زود یاد گرفتی این شانو برات جایزه گرفتیم............بای بای کردنت شکل نای نای کردنته خخخخخخخ عاشق دوربین، تبلت، موبایل و تلفنو لپ تاپی.........اینجام دوربینو میخای چقد نون دوسداری ..............هر روز صبونه بعد تخم مرغ یه تیکه نون میخوری رفته بودیم شمال،ولی هوا مساعد نبود و من اصلا تورو روزا نمیاوردم بیرون از ویلا،بخاطر همین فقط ی عکس با دریا داری   ...
3 مهر 1393